جدول جو
جدول جو

معنی عریان نمودن - جستجوی لغت در جدول جو

عریان نمودن
(چَ / چِ دَ)
لخت کردن. برهنه کردن. عاری نمودن:
بخندد چو پسته درون پوست وآنگه
چو بادام از آن پوست عریان نماید.
خاقانی.
و رجوع به عریان و عریان کردن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(رَ / رِ سَ کَ دَ)
عصیان کردن. سرکشی نمودن. عاصی شدن:
به تیغ او سپه آرای نیست خواهد شد
هر آن کسی که نماید درین ملک عصیان.
فرخی (از آنندراج).
آنکس که تو را نداشت طاعت
در عصبۀ تو نمود عصیان.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(نِ / نَ دَ)
آشکار کردن. واضح کردن. هویدا ساختن. عیان کردن:
جام فرعونی خبر ده تا کجاست
کآتش موسی عیان بنمود صبح.
خاقانی.
حور شود دست بریده چو من
یوسف خاطر بنمایم عیان.
خاقانی.
سگ گزیده خصم و تیغ شه چو آب
کآتش مرگ عیان خواهد نمود.
خاقانی.
و رجوع به عیان کردن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ)
اطاعت کردن. فرمان کردن:
این سبب ها چون به فرمان تو بود
چاره جو هم مر تو را فرمان نمود.
مولوی.
رجوع به فرمان کردن شود
لغت نامه دهخدا